پلی به جاودانگی

سفر به سوی بینهایت ، زندگی ادامه دارد....

پلی به جاودانگی

سفر به سوی بینهایت ، زندگی ادامه دارد....

سلامتی

میتونم بگم امسال حالم نسبت به سال گذشته خیلی بهتره.از نظر مشکل جسمی که خداروشکر مشکل خاصی برام باقی نمونده.اما هنوز گرفتار اختلال خواب هستم . صبح ها خیلی اذیت میشم،ذهنم خیلی دیر باز میشه و رنجش طاقت فرسا ست. قبلا خیلی بدتر بود الان خیلی بهترم اما بازم تحملش سخته.من طاقت میارم چون هدف و دلیلی دارم که براش میجنگم. اما دلم به حال بقیه میسوزه. گاهی من اصلا نمی دونم در چه حالیم،اصلا میبرم از زندگی، اما اینو دیگران نمیدونن ،هر چی هم بگی باور نمیکنند. آخرش فقط دلخوری هاست که به جا میمونه.این روی دلم خیلی سنگینی میکنه،باید واسه خودم کاری کنم،شاید راهی باشه که ذهنم بتونه بخوابه و موقع بیدار شدن ،اذیت نشه.اینجوری بخش زیادی از فشار روحی منم کم میشه.هیچ کس نمیتونه فکرش رو کنه که خواب چه تاثیری بر سلامت روحی و جسمی آدم داره.از اولین نشانه های ابتلا به انواع بیماری های روانی هر نوع اختلال خواب ازجمله زیاد و کم شدن خوابه.بلعکس اینم صادقه،اختلال خواب شما رو در معرض همه مدل بیماری روحی و جسمی قرار میده.پس لطفا مواظب خودتون باشید. اجازه ندید هیچ چیز سلامت شما و خانوادتون رو تهدید کنه.

فاصله ها...

فاصله زیادی هست بین گفتن و عمل کردن ، بین خواستن سرسری و واقعا خواستن.فاصله زیاده اما چرا ما آدما همیشه نمیتونیم این دو تا رو از هم تشخیص بدیم؟؟

من همیشه توی تئوری خوبم ولی پای عمل میرسه ،لنگ میزنم. یه جور اضطراب خاص موقع انجام کارهای تازه پیدا میکنم.همین باعث میشه از تجربه های جدید فراری باشم.اسمش رو گذاشتم اضطراب ناشناخته ها.

شاید بگید اراده ام ضعیفه، اما برخلاف تصور، من اراده خیلی خیلی  قوی ای  دارم که متاسفانه پشت یک دنیا افکار منفی پنهان شده.باید به خودم کمک کنم اما نمیکنم، به خودم باید رسیدگی کنم،اما نمیکنم.مدت هاست که توی این مرحله گیر افتادم،همش شعار میدم اما دریغ از تلاش...

قبول دارم الان حالم نسبت به قبل خیلی بهتره،ولی ولی ولی...این اصلا چیزی نیست که بتونه منو راضی کنه اصلا حتی قابل اعتنا هم نیست.سوال اصلی اینه چرا به حرف های خودم عمل نمیکنم؟آیا نیم بیشتر راه موفقیت عمل به توصیه های خودمون نیست؟ دارم با خودم و زندگیم چکار میکنم،آیا فکر میکنم زندگی شوخیه؟

خیلی خوب....غر زدن کافیه ،امروز روز بدی برای من و تلاش هام بوده اما،به قول خودم من فقط یک نبرد رو باختم نه کل جنگ رو.نباید خودم رو ببازم،این حجم احساس گناه و بی کفایتی  از نظر سلامت روان به هیچ وجه امن نیست و برای کل برنامه اصلاح و پیشرفت مضره. باید برنامه ریزی هامو با جدیت پیش بگیرم.هر چیز بدی در حقیقت یه چیز خوبه. مثلا حال بد امروز داره منو منزجر میکنه تا تصمیم بگیرم دیگه خودمو نجات بدم.

خوب بزن بریم....ببینم چکار میکنیم.

بعد از تعطیلات

خیلی خوب، تعطیلات به پایان رسیده و من اینجا هستم برای برنامه ریزی های آینده.شرایط من طوری هست که به هیچ وجه نمیتونم چیزی رو از قبل پیش‌بینی  کنم،با این وجود آماده ام تا در کنار کار و زندگی، برنامه هام رو به اجرا بگذارم.

به قول حافظ بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم.به نظر میاد امسال و شاید قرن جدید خیلی کار ها بتونم انجام بدم .توی این فکرم که زندگی و برنامه هامو با جزئیات بیشتر بنویسم.اما با این پیش شرط که اول برنامه هامو انجام بدم بعد دربارش بنویسم.پس باید تا اون زمان صبور باشم

سفر باید کرد...

میگن همه ی  زندگی با تمام ابهتش یک سفره، سفری که با زادن آغاز میشه و سال ها ادامه پیدا میکنه تا رسیدن به مرحله ای که باز باید سفر کرد سفری از نوع دیگه ...شاید به خاطر همینه که سفر با خون آدم ها درآمیخته و همه به نوعی عاشق سفر هستن. انگار که جاده ها ما رو فرا میخونن، به رفتن به سیر کردن ودر نوردیدن. تا اونجا که باز خسته بشیم و در دل این سفر ،سفر دیگه ای آغاز کنیم...

شاید هر روز خودش شروع یک سفره،سفری که مارو به تماشا و تجربه تازه ها میبره و این به خودمون بستگی داره که بتونیم از سفر با تمام پستی بلندی هاش لذت ببریم.

من همیشه عاشق سفر بودم،آرزوی دیدن همه دنیا رو داشتم،میخواستم همه دنیا رو ببینم یا به قولی فتح کنم،البته خیلی قبل تر از اون،آرزوی همیشگی من فتح اندرون خودم بود...

حالا هم دهه سی رو شروع کردم،اولین وبزرگترین آرزوم فتح خودمه.منظورم تسلط به احساسات آشفته و قلب پریشانمه. من این بازی رو زیادی ادامه دادم دیگه دارم تمومش میکنم.خودم خوب میدونم باید چکار کنم،فقط کافیه انجامش بدم.اینا حرف گزاف نیست ،حرف های قلبیه که دیگه چیزی براش باقی نمونده. باید خودشو از نو بسازه،چرا که بخش جذاب تر زندگی رو باید با همت خودش بسازه.  

برنامه های جالبی دارم،الان توی سفرم.مدت کوتاهی از روزمرگی ها از محیط های آشنا فاصله گرفتم .وقتی برگشتم،برنامه هامو اجرا میکنم.فعلا هدف اینه که رخوت چند ساله رو کنار بذارم و حسابی روحیه مو تازه کنم.کار هایی رو که انجام بدم و میزان موفقیتم رو مینویسم شاید به درد کسی خورد.در عین حال میخوام مسیر سفرم رو اینجا با این نوشتن ها جاودانه کنم.




شروع و پایان

همیشه سال  جدید که شروع میشه ،من از خودم میپرسم وای کی می خواد این سال رو  بگذرونه،تازه الان فروردینه، کی میخواد تا اسفند رو بگذرونه؟ بعد سال که تموم میشه با خودم میگم ای وای این سال چقدر زود گذشت ،مثل چشم بر هم زدنی بود...

دومی واضح و روشنه، ولی چرا از خودم میپرسم کی میخواد این سال رو بگذرونه، مگه هدف فقط رسیدن به انتهای ساله؟

راستش رو بخوای این سوال هم عجیبه هم محلی از اعراب نداره.ولی ته دلم میگم این حس عجیب نسبت به سال جدید،مربوط به اضطراب شروع چیز هاست. این دیگه شاهکاره،حتی نسبت به شروع سال جدید هم دچار استرس میشم!!!

سال نو مبارک

سال نو ، فصل نو ، قرن نو مبارک...

آرزو میکنم سال نو برای همه سالی سرشار از موفقیت و خوشحالی باشه.همه آرزوهای خوب برآورده بشه، دل ها پر از شادی و رضایت باطنی بشه، دشمنی ها به دوستی تبدیل بشه.البته همه آرزوهای خوب با اراده خود  انسان به شکوفایی میرسه، پس امیدوارم قبل از این که دیر بشه همه راه خودمون رو پیدا کنیم و بهترین سرنوشت رو برای خودمون رقم بزنیم.

انگار زندگی رو روی دور تند گذاشتن،سرعت گذشتن سال ها و در پی اون فرصت ها خیلی زیاده، ما هم باید خودمون رو باهاش هماهنگ کنیم.من که خیلی جا موندم اما باورم اینه که با یک برنامه متمرکز میتونم در عرض یک سال خودمو بالا بکشم.وقتش رسیده،برای دیوونه بازی آماده ای ؟؟؟کارهای نکرده زیادی داری، هدف های بدست نیامده زیادی داری، تجربه نشده های زیادی هست،دوباره میپرسم.......صدامو داری ؟؟؟....برای دیوونه بازی آماده ای؟؟؟