پلی به جاودانگی

سفر به سوی بینهایت ، زندگی ادامه دارد....

پلی به جاودانگی

سفر به سوی بینهایت ، زندگی ادامه دارد....

هنوزم عاشقم


امشب حس بخصوصی دارم.مدت ها بود که توی این خلسه آرامش بخش فرو نرفته بودم.همزمان احساس آرامش و غرق شدگی دارم.

 دلم در تب و تاب بی اندازه ای است که وصل و فراق را یکی میبیند؛ چرا که جدایی نیست که   فراقی باشد.و این یعنی من هنوز عاشقم.هرگز از عشقت تهی نبوده ام وبی تو هرگز از سر نگذرانده ام  لحظه ای را. 

امشب اما  دلم آواره شده توی تمام کوچه پس کوچه های عالم برای پیدا کردنت ؛ بیخبر از اینکه همیشه کنارمنی  و هر لحظه بیش از من با منی...

اما اینباردر این  دل آوارگی  ؛ البته برای اولین و آخرین بار،باید پیدا کنم تورا. تویی که مرا برای همیشه از من گرفته ای،بخود برده ای به فراسوی عاشقی به ورای دلداگی.و من  از آن روز قسم خوردم دیگر خودم را از تو پس نخواهد گرفت 

 ؛ بلکه از تو ،تورا میخواهم و نبودن خویش را ...


هنوز هم برای تو مینویسم،یادمان های عاشقانه را. یادت باشد قلب من برای تپیدن به *  لبخندت * محتاج است...


یک اتفاق خوشایند

چند وقت پیش یه ایده ارائه دادم و گفتم که تحقیقات لازم رو هم خودم انجام میدم.قبول کردن و نظر اولیه شون مثبت بود. با این  وجود من کمی نگران بودم.از اینکه جواب نهایی نه باشه میترسیدم.کار خیلی باحالی که هم به استعداد هامون میخوره و هم خدمت به همه مردم محسوب میشه.تلاشی برای کم کردن بار روی دوش مردم.هم فاله هم تماشا.هم کاری رو انجام میدیم که برامون معنای خیلی با ارزشی داره و هم ازش لذت میبریم.

بالاخره بعد از ارائه نتیجه تحقیقات، گفتن که نظرشون کاملا مثبته،امید زیادی توش هست و منو مدیر مسئول این کار جدید میکنن.

خیلی خوشحالم.حس عجیبیه. هم  ایده خوبی ارائه دادم،هم مورد توجهات عالیه شون قرار گرفتم.بهم گفت بهت اعتماد دارم و میدونم هرگز حاضر نیستی خطا کنی،پس تو مدیر مسئول این کار باش.کاملا میدونه من چه رویکردی به خودشون و کار پیش رو دارم.نمیدونم شاید این رو هم میدونه که اونقدر پایه  این راه هستم که از قبل شروع به آماده کردن خودم کردم من که میگم کاملا میدونه.

برای دومین بار شروع کننده یه راه مهم توی زندگی هستم.امیدوارم این خیلی خیلی از اولی بهتر باشه.بهتر از همه این ها باور این قضیه است که قراره پیوند جدیدی بین دل ها مون ایجاد بشه.قراره خیلی اتفاقات جالبی بیوفته. فقط یه نگرانی بزرگ هست که امیدوارم بشه اون رو هم برطرف کرد.

ابهت این کار جدید منو گرفته .خیلی خیلی باید تلاش کنم.خیلی چیزا باید یاد بگیرم .بزن بریم.این دیوونه بازی فوق العاده ای هست که همیشه دوست داشتیم.عظمتش به حدیه که مثل یه کوه بزرگ رو شونه هامه،از یه طرف اون قدر بزرگ و زیباست که یک معنای فوق العاده به زندگیم بخشیده.

ازتون ممنونم که هستین،بدون شما همه چیز غیرممکن بود.

ممنون که منو شناختید.ممنون  که من واقعی رو میبینید و البته تحسین میکنید.به حضورتون محتاجم به این باورتون محتاجم به این تحسین کردن هاتون محتاجم.امیدوارم همه چی بینمون بهتر بشه.مثل همیشه خیلی دوستتون دارم و بخاطر همه چی ممنونم و برای کاستی ها عمیقا ازتون عذر میخوام.الان که اینو مینویسم توی اوجم. عمیقا خوشحال و ممنونم و مثل همیشه برای همه بهترین ها رو آرزو میکنم.

روز خوش

امروز رو به عنوان یه خاطره خوش ثبت میکنم.باهم رفتیم عبدل آباد.چیزی که میخواستیم بخریم گیرمون نیومد،بجاش کلی پارچه رنگی رنگی خریدیم.

حالم خیلی خوبه، زندگی عادی هم بهم خوش میگذره.برنامه هایی که برای خودم ریختم خیلی خوب پیش میرن.با همین دنده جلو برم،تمام خواسته هامو برآورده میکنم.جالبه همه چی دست خود ماست که کی باشیم یا نباشیم.

گذشته  و دردهاش مثل زنجیر میمونن.همیشه و همه جا بهت وصلن و مانع راه.بعد زمانی که راه رو پیدا میکنی و سعی میکنی که خودتو نجات بدی،با چیزی روبه‌رو میشی که خیلی تکان دهنده است.اونم این حقیقت که میبینی این زنجیر ها اصلا به پای تو فقل نشدن،تو خودت پاتو بهشون وصل کردی و پابندشون شدی.این حقیقتیه که تا باهاش مواجه نشی باورش سخته.

این روزها بازم بی خوابم.بازم درگیر دردی هستم که قبلا خیلی عذابم داده.اما حالا یه چیزی فرق کرده.انگار واقعا تغییر کردم.یه آدم دیگه شدم.تلاش هام به عینه داره جواب میده.قبلا بیخوابی مکرر و سردرد ناشی از اون دیوونم کرده بود.ولی حالا که سکان زندگیم رو بدست گرفتم،این درد هم روم تاثیری نداره.واقعا چندان درگیرش نیستم.تازه بلعکس.   بیخوابی دلیلی شده برای فرو رفتن توی عمق خیلی چیزا به قول دوستان تعمق کردن.

حالا اون چیزی که زمانی داشت منو از پا در می آورد،شده ابزار کمکی برای تحقق خواسته ای که میخوام به هر نحوی که شده به انجام برسونم. 

برای همه بهترین رو آرزو میکنم.امیدوارم منم موفق بشم.توی قدم های اول که موفقم. امیدوارم در کل راه هم موفق باشم.