پلی به جاودانگی

سفر به سوی بینهایت ، زندگی ادامه دارد....

پلی به جاودانگی

سفر به سوی بینهایت ، زندگی ادامه دارد....

نبرد من

 

... درست نمیدونم کی یا کجا تجلی کرد ، گاهی میگم از همون ابتدا با من همراه بود.با من زاده شد،بخشی از وجود خودمه.

جرقه ای بود در ژرفای دل و در انتظار گر گرفتن و شکوفا شدن.

من با شنیدن قصه های شاهنامه، داستان های پادشاهان باستانی ، داستان سیاوش و پاکی بی اندازه اش،داستان عشق بی همتای لیلی و مجنون، از خود بیخود شدم و اوج گرفتم و شعله ور شدم.جرقه به شعله ای گیرا تبدیل شد.این  شعله به عشقی بی نظیر در نهاد من بدل شد که حتی در تاریک ترین ساعات روحم باز سوسو میزد و همون تک شعاع منو از درد بی اندازه رها کرد.اما این شعله توی طوفان حوادث طاقت نیاورد .گرچه در پی والاترین افکار بودم اما توفیق کمی داشتم و سهمم از اشتباهات خیلی زیاده.

افسوس میخورم برای خیلی چیزها، اما برای افسوس خوردن دیره و وقت عمل کردنه.اون صدای لعنتی توی گوش من میگه تو بی اندازه درون تاریکی پیش رفتی ،برای تو راهی به اون جایگاه نیست،پیمان تو فراموش شده و کسی پذیرای تو نیست.خودم هم خوب میدونم نبرد من درون خودم رخ میده ،اون جایی که باید بر این صدا غلبه کنم یا اینکه برای همیشه اسیرش باقی بمونم.

همین صدا منو به درون تاریکی کشوند،آرووم آرووم از همه معیار هام دورم کرد و حالا هم بهم میگه که برای من امیدی نیست،اون شعله خاموش شده و همه امیدها به یاس بدل شده...نبرد من درون خودم رخ میده جایی که یا برای همیشه بر این صدا غلبه میکنم یا برای همیشه اسیرش میشم...