پلی به جاودانگی

سفر به سوی بینهایت ، زندگی ادامه دارد....

پلی به جاودانگی

سفر به سوی بینهایت ، زندگی ادامه دارد....

امروز روز خوشبختیه

امروز بعد از مدت ها تونستم تا ساعت هشت و سی دقیقه بخوابم.دیروز خیلی خسته بودم و دیشب هم تا ساعت یک کارم تموم نشد.باید بگم از خستگی زیاد غرق خواب شدم.اما حالا خیلی حالم خوبه.روز خیلی خوبی رو شروع کردم.صبح وقتی بیدار شدم خیلی خوشحال بودم.اون حس قشنگ صبحگاهی رو دوباره حس کردم، اون حس خوشبختی که مختص صبح هاست

تا یک ساعت دیگه باید برگردم سرکار،اما امشب تا حدود ساعت ۱۱ بیشتر کار نمیکنم.خوب باید بگم یه روزی این دیر خوابیدن ها و زود بیدار شدن ها نتیجه میدن و زندگی از قبل هم قشنگ تر میشه

به این نتیجه رسیدم که باید همزمان با این همه شلوغی برنامه هام رو جلو ببرم.نباید منتظر روزهای آینده بمونم.کی میدونه چی در انتظارمونه؟

خوب دیگه باید برم، فقط یادمون نره هرروز به خودمون بگیم: 

امروز روز خوشبختیه....



منم هستم


امروز بعد از مدت ها فرصتی دست داد تا دوباره چیزی بنویسم.روزی ۱۷_۱۸ ساعت کار،از چهار و نیم صبح تا آخر شب، توانی برای رسیدگی به سایر کارها باقی نمی گذاشت.احتیاج به تنهایی و خلوت دارم که احتمالا تا آخر این هفته بتونم به این خلوت دست پیدا کنم.

این چندوقت فشار خیلی زیادی تحمل کردم. مسائل کاری، خانوادگی و اجتماعی به شدت روحیه ام رو کاهش داده و باید توی این چند روز خودمو بازسازی کنم.از طرفی مشکل تیروئیدم دوباره داره عود میکنه که این یعنی حال خیلی بدی رو برام به ارمغان آورده.

با این روند کاری برنامه های من دارن هرروز عقب تر می‌افتن، در نتیجه فعلا فرصتی برای انجامشون ندارم.

 بعد از کش و قوس های فراوان،بلاخره مصرف قرص ضد اضطراب رو شروع کردم. تاثیر خوبی داشته و این خیلی معرکه است.

چند وقت پیش توی همین بلاگ اسکای، یکی نوشته بود که تراپیستش بهش مصرف قرص رو پیشنهاد کرده ولی اون نتونسته قبول کنه.نوشته بود اون لحظه به خودم گفتم یعنی قراره قرص حال منو خوب کنه نه خودم؟ یعنی با این فکر باید کنار بیام که اون قرص منو بهبود داد و خودم هیچ کاری نکردم؟

البته تا حدودی حرفش درسته. چقدر خوب میشه اگه خود ما بتونیم به خودمون کمک کنیم، بر همه چیز غلبه کنیم و راه زندگی رو پیش ببریم اما همیشه همه چیز به این خوبی نیست. گاهی مسئله اونقدر بغرنجه، که چاره ای جز کمک گرفتن وجود نداره. گاهی دشمن ما اونقدر بزرگه که توانایی در حد سوپر من برای شکستش لازمه. با همه این ها هیچ عیبی نداره که مشاوره بگیریم،قرص بخوریم یا هر کاری لازمه براش انجام بدیم. حالا من توی این دسته ام. اضطرابی که من تجربه میکردم میشه گفت حتی توان کشتن منو داشت. بعد از مدت ها مبارزه با غول بی شاخ و دمی که حداقل صد برابر من توان داشت، نتیجه ای که گرفتم این بود که باید راهی برای قوی تر کردن خودم و در عین حال ضعیف کردن اون پیدا کنم. خوردن قرص دقیقا همین کارو کرده.حالا دیگه دوتا رقیب برابریم.حالا جنگیدن معنا میده.حالا میتونم به خودم مسلط باشم و هر بار پیروزیم رو جشن بگیرم.حالا دارم خیلی از جنبه های زندگیم رو میبینم اونایی رو که زیر فشار اضطراب نمیدیدم.

دلم میخواست به اون شخص و به خودم و هر کسی که مثل ماست بگم، هیچ اشکالی نداره کمک بگیری، به جایی تکیه بدی یا حتی قرص بخوری. مهم اینه که بتونیم برای خودمون کاری کنیم. مهم نتیجه این تلاش هاست. به نظرم بهتره افراطی نباشیم و روی بعضی افکار بیشتر فکر کنیم و اگر لازمه اصلاحشون کنیم. شاید زودتر مصرف کردن قرص یا مشاوره گرفتن ما رو از درد و رنج زیادی نجات بده. یه جایی خواندم : به یکی میگن سیگار رو ترک کن، هنوز دیر نشده، تو میتونی! اونم در جواب میگه: حالا که میگید فعلا دیر نشده، پس هنوز فرصت دارم که سیگار بکشم.پس ترک نمیکنم.باید گفت آره درسته هنوز دیر نشده، اما شاید همین فردا دیگه خیلی دیر شده باشه.

پس از هر راهی که ممکنه به خودمون کمک کنیم. زندگی هنوز شگفتی های زیادی برای کشف کردن داره...


یک اتفاق با مزه:

یکی از علائقم آب لمبو کردن اناره.یعنی میمیرم براش.امروز پشت چرخ خیاطی نشسته بودم که برام انار آوردن.منم مثل کسی که داره یه کار خیلی مهم انجام میده،با عشق و رغبت شروع به فشردنش کردم.داشتم فکر میکردم که چقدر خوشمزه و دوست داشتنیه که برای اولین بار در تاریخ، انارم ترکید و خودم و کل  محیط رو قرمز کرد.راستش حتی ترکیدنش هم خیلی قشنگ بود. پیشنهاد میکنم آب لمبو کنید خیلی خوشمزه است.البته باید انار خوب تهیه کنید که داخلش گندیده نباشه.