پلی به جاودانگی

سفر به سوی بینهایت ، زندگی ادامه دارد....

پلی به جاودانگی

سفر به سوی بینهایت ، زندگی ادامه دارد....

وقتش شده بود

بلاخره اون روز جادویی رسید. 

این پست یادگاری واسه همیشه ست.

دوباره زندگی شروع شد

دوباره ؛ و البته این بار به شکلی باور نکردنی

ممنونم به خاطر همه چیز

اگر شما ها نبودید هیچ چیز ممکن نبود

حالا باید گفت :

سلام آینده،ما داریم میایم.

درباره زندگی

به گذشته که فکر میکردم متوجه یه نکته شدم. من سال ها و به شدت مریض بودم. اون قدر مریض که نمیشه تصور کرد. هر روز درد و رنج بی امان، هر روز و لحظه های کشدار بی پایان، به طوری که واقعا از زندگی خسته شده بودم.اما با وجود تهاجم بی امان درد، با وجود شکنجه ی دائمی حتی برای یک لحظه به مرگ فکر نکردم و از این لحاظ روحیمو از دست ندادم.

اگر ترس از مرگ یا باور این قضیه که ممکنه بیماری منو از پا در بیاره توی وجودم بود مسلما پایان ماجرا جور دیگه ای میشد.اما من خیلی معصومانه ،خیلی دلی،بدون هیچ فاز روشنفکرانه ای،اصلا بدون اینکه خودم متوجه بشم،برای لحظه ای  نابودی و مرگ رو باور نکردم.هرگز ترسی ازش به دل راه ندادم.

این برام خیلی الهام بخشه، حقیقت واقعا  بی  ادعاست. درونی و عمیقه و من به این نتیجه رسیدم که واقعا به زندگی باور دارم. وقتی میگم زندگی منظورم تمام زندگیه یعنی جاودانگی.

اما یه چیز دیگه هم هست.

همه دم از معنای زندگی میزنند. معنایی که در شرایط سخت چراغ راه ما میشه . معنای زندگی برای من چیه؟

خوب که فکر میکنم یاد یه تاریخ خاص می افتم.27 دی ماه سال 97؛ اوج درد.اون روز به خاطر یه تصمیم خاص برای من ماندگار شده. اون روز به خودم گفتم از بلایی که به سر زندگیم اومده متنفرم.از حال وحشتناکی که دارم بیزارم،اما اجازه نمیدم این جوری ادامه پیدا کنه، هر کاری باشه انجام میدم تا به خودم کمک کنم تا زندگیمو نجات بدم. همین کار رو هم کردم و در نهایت شادی و سلامتی بار دیگه به زندگیم برگشت،هر چند نه خیلی زود.

توی این تجربه معنای عجیب غریبی منو یاری نکرد.صرفا این موضوع که من اصلا نمی خوام زندگیم اینجوری ادامه پیدا کنه باعث نجات من شد.خود زندگی برای من معنی و مفهوم فوق‌العاده ای داره. خیلی عزیز و ارزشمنده. درسته که تا حالا اصلا قدرش رو ندونستم اما حالا میفهمم که زندگی از نظر من بخش مهمی از خود عشقه یه عشق جاویدان و ازلی و ابدی.

خود زندگی بستر عاشقی کردن و تجربه عالی انسان بودنه. 

 دارم چیزای جالبی درباره خودم و عشقم کشف میکنم. نمیخوام زندگیم حتی یه لحظه دیگه بدون اون آرزوی بزرگم بگذره.مطمئنم که این دفعه هم موفق میشم .چون به زندگی باور دارم.یه حسی بهم میگه قراره اتفاق های جالبی بیوفته. حقیقت داره من هنوزم عاشقم...


* منظورم از عشق چیزی ماورای زندگی فانیه  . این عشق رو برای شما و بی اندازه زیاد ، آرزو میکنم.


یادآوری


من اینجام تا از خودم بنویسم از غم هام از شادی هام،از ترس های بی اندازه ای که پیش رومه.از شجاعت ها و بزدلی هایی که در مقابل خودم دارم.از اشتباهات پرشمار و البته از تلاش برای سرپا کردن خودم.

اینجا مینویسم تا یادآوری باشه واسه همه روز های پیش رو. اینجا یه سرپناه میسازم واسه روزهایی که حیران و سرگردان میشم و نمیدونم پناه من کجاست؟

زندگی هیچ وقت سراسر خوشی یا سراسر ناخوشی نیست،اینا همیشه با هم خواهند بود و منم از هیچ چیز این دنیا دیگه ترسی ندارم.وقتی رفتن همه رو دیدم و زنده موندم،وقتی همه چی از دست رفت و من زنده موندم، وقتی براحتی دورم انداختن و من بازم زنده موندم،وقتی بارها تا پای مرگ رفتم و زنده موندم،وقتی سلاخی شدن همه رویاهامو دیدم و باز زنده موندم،وقتی اون دردهای کشنده و اون اندوه بی پایان رو تجربه کردم و تونستم با همه این ها بخشی از وجود خودمو نجات بدم،پس دیگه هیچ چیز توی این دنیا نیست که ازش بترسم .

تنها ترس من خودم هستم.منی که تصمیم گرفته دست از لجبازی با خودش برنداره،نمیخواد یاس رو کنار بذاره نمیخواد برای خودش اون جور که باید مایه بگذاره. آره درسته، گفتم همه اون رنج ها رو دیدم و زنده موندم،ولی  نگفتم چطور به مرز جنون رسیدم،چطور به غم و اندوه خو کردم و در نهایت دست از خودم برداشتم.

با همه اینا بخشی از وجودم زنده موند،نفس کشید و تقلا کرد.همین پست قبل نوشتم که  دوباره عاشقی رو حس کردم، هنوزم توی قلبم هست ولی انگار من خودم ازش رو برگردونم !!

راستش من دارم به این فکر میکنم که مطابق معمول، برداشتم از همه این اتفاق ها اشتباهه.من سلاخی شدن همه رویا هامو دیدم اما بلافاصله  به کارآموزی اجباری زندگی تبعید شدم و این به من تجربه ای رو داده که میتونم خیلی توانمند تر از اون چیزی که فکر میکنم از نو زندگی رو بسازم. حالا بیشتر از هر زمانی امکانات و شرایط دیوونه بازی رو دارم.

اما اما... یکی هست درون من که قهر کرده،عصبانیه و قصد نداره به هیچ وجه مصالحه کنه. من میدونم باید چکار کنم، من به خوبی میدونم که چطور میتونم به خودم و به تبع اون به خیلی های دیگه کمک کنم.باید دلسرد و نا امید نشم. قراره بارها زمین بخورم پس باید یاد بگیرم دوباره روی پای خودم وایسم. انجامش میدم به هر قیمتی که شده.از اولم قرارمون همین بوده همه ی زمین خوردن ها و سرپا شدن ها رو این جا ثبت کنیم.آینده منتظر ماست بزن بریم.