پلی به جاودانگی

سفر به سوی بینهایت ، زندگی ادامه دارد....

پلی به جاودانگی

سفر به سوی بینهایت ، زندگی ادامه دارد....

رفتنی نبود ، به اجبار پرش دادند...


این سخت ترین پستیه که تا به حال نوشتم. میدونم بعضی از دوستانی که اینجا رو میخونن ممکنه اذیت بشن، اما باید بنویسم.

یک ماه پیش یکی از عزیزان ما  شبهنگام حالش به هم خورد و با وجود اینکه وضعیت ناجوری نداشت، بچه هاش بردنش بیمارستان و همین شد بلای جون همه.هر روز با دلایل واهی ترخیصش رو عقب انداختن و امروز و فردا کردن. هر روز یه بیماری جدید روش گذاشتن.گفتن قلبش ایراد داره، در حالی که نداشت. گفتن کلیه هاش از کار افتاده در حالی که نیفتاده بود. بچه هاش چند تا دکتر خارج از بیمارستان بردن بالاسرش که به گفته اون ها هم مشکل چندانی نداشت.تا اینکه به بیمارستان دیگه ای انتقالش دادن.بیمارستان دوم به هیچ وجه اجازه ملاقات نمی‌داد و وقتی که بعد از چند روز موفق شدن برن ملاقات ؛ معلوم شد که بدون اجازه روش جراحی انجام دادن. به علاوه چون سرحال بوده و فضای بیمارستان رو نمیتونسته تحمل کنه، بهش مورفین میزدن.بیست و یک روز بیمارستان بود.بیست و یک روز زندگی نداشتیم.کل این روز ها رو با ترس اینکه نکشنش گذروندیم تا اینکه صبح روز چهارم دی ماه ساعت ۸:۲۰    دقیقه خبر پرکشیدنش رو بهمون دادن.

اون خانم فامیل دور  من بود اما خیلی برام عزیز بود. همیشه دلش پیش ما بود، همیشه برای غم های ما گریه میکرد. محبتش همیشه شامل همه میشد.مهربان بود و واقعا انسان درستکار و بزرگی بود. این روزهای آخر عمر، خیلی زجر کشید خیلی اذیت شد. نبودنش قابل باور نیست.اون قدر گریه کردم این چند روز که تیروئیدم در حال ترکیدنه.من گریه ممنوعم. گریه واسه من حکم مرگ رو داره ؛ اما فکر پرکشیدن غریبانش، در حالی که سالم بود و شده بود محل آزمایشات پزشک ها دلم رو به درد میاره.

خواهش میکنم اگر خودتون یا عزیزانتون" خدای ناکرده" بیمارید به هیچ وجه به یک پزشک اکتفا نکنید.با چند تا دکتر  مشورت کنید.اجازه ندید این بلا سر کسی دیگه بیاد.

پر از بغضم و همین چند روز وضعیت تیروئیدم خیلی خراب شده. میترسم آسیب دیده باشم . از طرفی هم اصلا شرایط دکتر رفتن ندارم تا ببینم این هفته چی پیش میاد.همیشه فکر میکردم داغ آدم های پیر آسون تره، اما اصلا آسون نیست.

نمیدونم این اتفاق چه تاثیری توی مختصات سرنوشت ما داره. امیدوارم همش خیر باشه. ما با یکی از بچه های این خانم، رابطه خیلی عمیقی داریم و باید دید این کوچ اجباری با ما چکار میکنه.خودم میگم رابطه ها عمیق تر میشه، باید منتظر موند.

خوبی هاش به جا موندن و یاد و خاطره های خوشش. این برای من درس بزرگی شده.ایشون انسان متمولی بودن، اما اینطوری تنها و بی‌پناه پرکشیدن.درد و داغ بسیاری رو تحمل کرد اما حالا دیگه رفت پیش عزیزانش.

در آخر باید بگم، علی رغم همه این ها کاملا امیدوارم و حتی بیشتر از همیشه رو به رشد...مطمئنم همه چیز به بهترین وجه درست میشه. باور دارم که مسیر درست رو پیدا کردم و شعاع نور عشق، توی وجودم رخنه کرده.


" ننه جون هیچ وقت فراموشت نمیکنم، همیشه توی قلب من جا داری. امیدوارم زندگی خوبی داشته باشی، زندگی که لایقشی؛ بدرود تا روزی که دوباره همو ببینیم..."


نظرات 8 + ارسال نظر
نسرین جمعه 23 دی 1401 ساعت 14:35 https://yakroozeno.blogsky.com/

منو ببخش ولی میشه بگی چرا وقتی دکتر از بیرون بردن و گفت سالمند نبردنشون خونه؟
خاله من هم برای یه مشکل سرپایی رفت اورژانس پرستار آمپول اشتباه بهش زد و کشتش. آب هم از آب تکون نخورد

اوه نسرین جون باید بگم اینجاش خیلی تیره و تاره
ایشون ۲۰سال پیش پسرشون و همسرشون رو از دست دادن و کنار عروس و بچه هاش زندگی میکردن.
این اواخر دیگه عروس خانم خواهان ایشون نبود و آرزوی رفتنش رو داشت.
سال۱۴۰۱ براشون خیلی خیلی دردناک بود، به اصرار عروس توی بیمارستان موند و...
در مورد ایشون هم چیزی قابل اثبات نیست.در مورد خاله شما هم واقعا متاسفم این گوشه دنیا خیلی درهم و برهم هست ! جان عزیز آدم ها انگار ارزشی نداره.

محمد رها یکشنبه 18 دی 1401 ساعت 18:42 http://Ikhnatoon.blogfa.com

سلام و ممنون از توصیه شما. راستیاتش از لینکی که خانم لیمو گذاشته بودن. بخشهایی از کتاب که حالت تبلیغ داشت رو خوندم. تریلر فیلم ممتو رو هم دیدم و بعد از خوندن پاره ای از کتاب و دیدن فیلم شروع کردم به نوشتن.
واقعیت اینقدر دغدغه های الکی و روزمرگی تو فضای کار و خونه دورم وجود داره که کتاب و فیلم و موسیقی میره در اولویتهای آخر. سعی میکنم کتاب رو تهیه کنم و بخونم. الان چند روزه درگیر بستن دوتا قرارداد در شرکتمون هستم که تمام انرژیمو میگیره!
تو خونه هم دوتا بچه دارم که فضای پر سر و صدایی درست میکنن. چند روزه لینک پادکست مهارتهای زندگی که دوست مجازی آقای الیشاع گذاشتن رو مارک کردم. اما با خانمم بزور تونستم یکی و نصفی رو گوش بدم.
بازم ممنون

سلام
خواهش میکنم، قابلی نداشت.
امیدوارم وقت مناسبی پیدا کنید و به همه علاقه مندی ها تون رسیدگی کنید.
تا اون زمان لطفا به خودتون سخت نگیرید. زندگی کلا همینه روزمرگی و کار و کلافگی
امیدوارم کارها به بهترین نحو پیش بره و بیش از پیش کنار خانواده خوش باشید

محمد رها شنبه 17 دی 1401 ساعت 23:15 http://Ikhnatoon.blogfa.com

درود
خدا رحمت کنه عزیز از دست رفته رو. جاشون همیشه سبز و خرم
بنظرم بیمارستانهای این مملکت واسطه اند بین آدم زنده و گورستان بجای اینکه واسطه باشن بین آدم بیمار و جامعه.
خودم چند وقت پیش گذرم به دکتر قلب و بیمارستان افتاد با رضایت خودم اومدم بیرون. میگفتن اگر نری و بمونی بهتره ولی اگر میموندم حالم بدتر میشد!

ممنون از لطفتون
امیدوارم که شما هم همیشه شاد و امیدوار باشید.

درسته واسطه بین زندگی و مرگ هستن.این خانم کاملا سالم بودن قرار بود صبح مرخص بشن.اما به دلیل داروهای مضری که طی اون بیست و یک روز براش تجویز شده بود، نیمه شب ایست قلبی کردن.یعنی حتی قابل اثبات و پیگیری نیست.
شما کار خیلی خوبی کردی که جان خودت رو از زیر دست این سلاخ ها نجات دادی.
من میخواستم توی بلاگ لیمو بگم که اگه امکان داره شما اون کتاب رو بخونید.به خاطر کامنتی که گذاشته بودین و از نا امیدی صحبت کردین.اما گفتم نکنه جسارت باشه و ناراحت بشین. خوشحالم که اینجا اومدین و تونستم بهتون بگم.
کتاب خیلی قوی ای نیست، اما پیام جالبی برای آدم هایی مثل من که حس میکنیم خوب از زندگیمون استفاده نکردیم داشت
براتون بهترین آرزوها رو دارم

لیمو سه‌شنبه 13 دی 1401 ساعت 10:18 https://lemonn.blogsky.com/

از غمت غمگین شدم رهاجانم و امیدوارم روحشون شاد باشه.
در مورد این پیشآمد باید بگم که توی اکثر خانواده ها پیش اومده و بنظرم چیزی که آدم رو خیلی ناراحت میکنه اینه که توی هر شغل و جایگاهی باید اشتباه رو علنی بشه و بابتش محاکمه صورت بگیره اما اینجا در جامعه پزشکی و خصوصا بیمارستانی چنین چیزی وجود نداره.

ممنونم ازت لیمو مهربونم
امیدوارم شاد و سلامت باشی
درسته متاسفانه این بلای رایجی هست تو ایران، به جز این مورد باز هم داشتیم که بخاطر سهل انگاری یکی از عزیزانمون رو ازمون گرفتن.میدونی اون خانم خیلی مهربون و مظلوم بود خیلی ما رو دوست داشت، خیلی مظلومانه رفت.اما مطمئنم که الان خوشحاله.

درمورد کادر درمان هم باید بگم اگه قرار بر محاکمه منصفانه باشه، خیلی ها باید کیفر پس بدن

زینب دوشنبه 12 دی 1401 ساعت 11:35 http://sarvebolandekhiaal.blogfa.com

واقعا متاسفم
امیدورام روجشون شاد باشه
تسلیت میگم، خدا صبر بده.

ممنونم زینب جان

امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی

جان دو شنبه 10 دی 1401 ساعت 20:56 https://johndoe.blogsky.com/

سلام
خیلی خوبه که امید و شور سرشار دارید و این روحیه خیلی خوبه
حتما و آرزو میکنم هم به لحاظ جسمی حالتون خوب بشه
خواهش می کنم همچنین

ممنونم جانی

شکیبا شنبه 10 دی 1401 ساعت 19:11 http://Zendegi2021.blogfa.com

من خودم نزدیک بود در اثر سهل انگاری پزشک و کادربیمارستان چندسال پیش رفته باشم ،موندم ولی درمان غلطشون اثرات جبران ناپذیری داشت،حالا میگم یه بی توجهی کوچیک دیگه میتونست تو همون حال بین بیهوشی وهوشیاری ازدست این دنیا نجاتم میداد ،ناامید نیستم اما دنیای قشنگی هم نداریم،
.
.
.
.

خوشحال باشین که تاحالا داشتینش ،وخودتون روآزارندین ،واقعیت ها روباید پذیرفت

من فکر میکردم از زمان کرونا این کارها رو یاد گرفتن.پس همیشه کارشون این بودهخدا رو شکر که از دستشون نجات پیدا کردین.زندگی شما خیلی ارزشمنده، حق نداشتن چنین کاری کنن
.
.
.
واقعا خوشحالم که شناختمش و ازش خیلی چیزها یاد گرفتم. بله این واقعیت هرچند تلخ رو می‌پذیرم که کوچ کرده.
لطف کردین.ممنون از شما

جان دو جمعه 9 دی 1401 ساعت 23:00 https://johndoe.blogsky.com/

حادثه خیلی بد و ناراحت کننده ای بود
این مطلب رو خوندم یاد خاطره یکی از دوستان نویسنده چندسال پیش افتادم که مادرشون (برای آنفولانزا) بیمارستان بردن و گویا طی حادثه مشابه این حادثه باعث پرکشیدن ایشون شد و فوت کردن، خودمم هم چند سال پیش چند روزی همراه بیمار بودم محیط بیمارستان رو از نزدیک حسش کردم و عمیقا حس می‌کنم چه روزهای ایشون پشت سر گذاشتند.

گرچه خیلی سخت و سنگین اما خب بهتر این هستش که استراحت کنید و به خودتون آرامش بدید، این شکلی قطعا برای روح ایشون هم خیلی راحت‌تره، مخصوصا که شما هم حال مصاعدی ندارید و به فکر سلامتی خودتون باشید.
روحشون شاد.
امیدوارم و آرزو می کنم که حالتون هرچه زودتر خوب بشه و این باور هم ریشه‌اش و هم شعاع نور قوی‌تر و راه هموارتر

ممنونم جانی
یه ضرب المثل هست که میگه مرگ حقه، بخاطر همین رفتن و پرکشیدن جای ناراحتی نداره. بیشتر از رفتنش، اون مظلومیت و آزاری که دید دردناکه...
بازم ممنون از لطفت، در اصل دلم از امید و شور سرشاره ولی جسمم...نه! بهتر میشم این هفته رو سعی میکنم به خودم برسم.
متأسفانه مشکل تیروئید خیلی روحیه آدم رو خراب میکنه.حالا دارم کم کم روحیه مو با اون نور پیدا میکنم و این خیلی خوبه
منم برات بی اندازه نور آرزو میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد