پلی به جاودانگی

سفر به سوی بینهایت ، زندگی ادامه دارد....

پلی به جاودانگی

سفر به سوی بینهایت ، زندگی ادامه دارد....

سرنوشت یک زن

 هشدار: حاوی مطالب کمی زننده، لطفا در حال میل کردن غذا یا خوردن چیزی ،این متن رو نخونید.

بهار سال ۹۳بود، ما هنوز حاشیه تهران زندگی می کردیم. اون روز برای تحویل سفارش یکی از مشتری ها اومده بودم تهران.قبراق و سرزنده بودم. بعد از اتمام کارم یکی از مشتری ها که آقا هم بود گفتگویی رو شروع کرد ودر مورد همکاری از من خواهشی داشت. خواسته اش کاملا معقول بود ولی من معمولا خودم رو درگیر مسائل دیگران نمیکنم.کمی خواهش کرد و کم کم داشتم نرم میشدم که یه لحظه حس کردم دنیا دور سرم چرخید.خودم رو جمع و جور کردم . اما نه ول کن نبود. در کسری از ثانیه بد ترین دل درد عمرم شروع شد و هر لحظه بدتر میشد.نمیخواستم اون آقا متوجه بشه حالت تهوع  دارم ،پس خداحافظی کردم و به سمت مترو رفتم.امیدوار بودم که توی مترو سرویس بهداشتی باشه که نه نبود.با وضعیت ناجوری که احساس می‌کردم الان تمام بدنم تکه تکه میشه خودم رو کشوندم به داخل قطار و با همون حال تصمیم گرفتم برگردم سمت خونه احتمال میدادم که پایانه سرویس بهداشتی داشته باشه.

بله درست حدس زدم پایانه سرویس داشت.میگم حدس چون هیچ وقت از سرویس های بیرون استفاده نمیکردم و در نتیجه نمیدونستم کجا هست.خب قبل از رسیدن به سرویس دیگه حالم خوب شده بود کاملا سر حال بودم در نتیجه تصمیم گرفتم مدتی منتظر بمونم مبادا دوباره حالت تهوع پیدا کنم. اونجا بود که با خانمی که مسئول سرویس بود شروع به صحبت کردم  و یه دوستی بین ما شکل گرفت.اسمش زهرا بود و خونه و کاشانه ای نداشت در واقع اتاق یک متری درون سرویس ماوای اون بود وبس.

پای حرف هاش نشستم و درد دل هاش رو گوش دادم.اون روز حال من خوب شد ولی شنیدن دردهای اون غم بزرگی برام بوجود آورد.بعد ها هروقت مسیرم میوفتاد بهش سر میزدم.راهنماییش میکردم و دعوتش میکردم به زندگی برگرده.میگفت قبلا ازدواج کرده و بعد طلاق به روز سیاه نشسته و حالا به عنوان یک زن بی پناه توی سرویس بهداشتی مأوا گرفته  و حقوق خیلی کمی می‌گرفت که اصلا ارزشی نداشت.میدیم انسان های شریفی براش غذا میارن و کمکش میکنن.منم در حد توان خودم کمک میکردم.انواع مریضی ها رو داشت اما افسردگی و نا امیدی  توی وجودش بیشتر از هر چیزی غوغا می‌کرد.

یادمه یه بار که باهاش نشسته بودم توی اون محیط و حرف میزدیم گفت رها اسم تو برای من با ارزشه.تو دوست واقعی منی.من فکر میکنم گاهی خدا با لباس بنده هاش ،میاد سراغ ما آدمها. حالا من حس میکنم که خدا به وسیله تو اومده سراغ من.گفت میدونستی من یه پسر بچه تو بهزیستی دارم.آرزو میکردم تو مادر بچه من بشی،تو بزرگش کنی.خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و شرمنده بودم که کار چندانی از دستم براش برنمیاد.من ۲۲ سالم بود و البته هزاران مشکل داشتم و از همه بدتر چالشی بود که با شروع همون سال گریبانگیر ما شده بود.در نتیجه کار زیادی از دستم برنمی‌آمد.

یکبار که به دیدنش رفتم،هوا تاریک بود من و خواهرم و چند نفر دیگه اونجا بودیم داشیم با هم می‌گفتیم و میخندیدیم.شاید تنها لحظه های شاد زهرا بود.تا اینکه برق رفت و همه ترسیدیم .در این لحظه به خصوص پرده جلو در کنار رفت از طریق نور بیرون فهمیدم بیرون لامپ ها روشنن و قامت مردی نمایان شد که همه ما فکر کردیم اشتباهی اومده سرویس زنانه و گفتیم اشتباه اومدی و اونم دستپاچه گریزان شد.داشتیم میخندیدیم که زهرا عبوسانه گفت این آدم از تاکسی دار های پایانه ست.هر شب همین کار رو میکنه.برق سرویس رو از بیرون قطع میکنه و میاد داخل تا به من...

دنیا دور سرم چرخید.برق وصل شد و معلوم شد که بله کار طرف بوده.این حجم از رذالت توی باورم نمی‌گنجید.اون مرد کثافت با چه رویی زندگی می‌کرد و خودش رو انسان میدونست؟

تصمیم گرفتم برای زهرا کاری کنم.در این زمان که دیگه پاییز شده بود ما به تهران اومدیم  و رفت آمد و دیدارم باهاش به کل قطع شد.بعد مدتی که مسیرم افتاد به دیدنش رفتم،نبود.به سرویس های دیگه سرزدم و افراد داخل اون ها هم ازش خبری نداشتند.و بعد با شروع چالش بزرگ سرنوشتم به طور کل ارتباطم رو باهاش از دست دادم. حالا از خودم میپرسم توی دیاری که چنین آدم های پستی توش پیدا میشه سرنوشت دردناک اون زن بی‌پناه به کجا کشیده؟

نکته اول: بعد از اون واقعه من به همه مردها بدبین شدم.به طوری که هر مردی هر چقدر هم خوب باشه،از خودم میپرسم یعنی اینم اونجور آدمیه؟ و همیشه جواب اینه که بله حتی پاش ییوفته این بدتره.

نکته دوم: ماه ها بعد فهمیدم که اون مشتری قصد فریب و کلاهبرداری داشته که به لطف خدا و با اون دگرگونی عجیب و ناگهانی نجات پیدا کردم.اون زمان هنوز خیلی خوشبین بودم و همه این ها و آنچه که توی بازار تجربه کردم کاملا منو بدبین کردن.و دیگه برگشتی هم تو کار نیست.



نظرات 13 + ارسال نظر
محمد رها جمعه 30 دی 1401 ساعت 23:41 http://Ikhnatoon.blogfa.com

در باور شما یک نیروی فراذهنی و ماورایی ساخته شده که همواره شما رو به سمت وقایع مطلوب میکشونه و شما در زندگیتون حس می کنید یک کمک از بیرون رسید و مشکلم رو حل کرد. این رو بهش میگم قدرت باور.
اما در مقابل شما در ذهن یک فرد دیگه تلاطمهایی از منفی بافی و بدشانسی وجود داره، این شخص براساس باورهاش به سمت وقایع نامطلوب هل داده میشه. این هم قدرت باوره اما جهت نیروش خلاف شماست.
همچنین امکان داره در برهه هایی از زمان علی رغم حسهای درونی که شما دارید خلافش پیش بیاد. مثلا اول صبح القاء شده که امروز روز خوب یا بدون اتفاقی هست اما حسب تصادف شما در کانالی از پیامدها خواهید افتاد که زمان رفتن به رختخواب میگید عجب روز بدی بود انگار امروز خدا باهام قهر کرده بود و مثل هر روز بهم هشدارهای لازم رو نمیداد.
امیدوارم توضیحاتم پیرامون قدرت باور + قانون تصادف جای ابهامی باقی نگذاشته باشه.

خوشحالم که دوباره به بلاگ من اومدید و دارم نظر شما رو میخونم

باید بگم که متاسفانه، من مثال نقض همه این نظریه ها رو تجربه کردم. همه چیز نسبی هست و همیشه استدلال مخالف وجود داره. به همین علت باید بگم: خیر، روزی همه ابهام ها برطرف میشه که یا به مطلق پوچی رسیده باشم یا به کنه حقیقت.
با هر نظریه ای هزاران سوال، چرا چگونه و چطور مطرح میشه که اغلب جوابی براش پیدا نمیشه.شاید دلیل رنج هستی همین بی جوابی باشه.

محمد رها چهارشنبه 28 دی 1401 ساعت 21:24 http://Ikhnatoon.blogfa.com

داوکینز اعتقاد داره که وقایع طبیعت به شکلی کورکورانه و تصادفی صورت میگیره. مثالهایی هم نظیر ساعت ساز کور و پیدایش بوئینگ ۷۴۷ داره که از حوصله بحث خارجه.
بنابراین همون خالقی که برحسب تصادف یک موجود سالم بدنیا میاره میتونه برحسب تصادف موجودی ناقص بدنیا بیاره. و همون پدیدآورنده وقایع جهان که برحسب تصادف شما رو از دست همکارتون نجات داده برحسب تصادف اون راننده تاکسی رو با زهرا آشنا کرده.
چکیده بحث قبلم این بود که از کودکی خدایی باهات بوده چناچه این خدا رو خط بزنی زندگیت ادامه داره خط هم نزنی و برای خودت نگهش داری بازم زندگیت ادامه داره.

باید حتما استدلال های داوکینز رو مطالعه کنم. چطور کاملا خلاف واقع یا حداقل تجربه و زندگی زیسته شده ، نظریه ارائه داده.
قدر مسلم اینه که همیشه استدلالی خلاف استدلال ها میشه ارائه داد و این نقطه ضعف علوم انسانی هست.به شخصه کل زندگیم شاهد اثر گذاری هوشمندانه یک نیروی خیر بودم، حداقل هزار بار، چطور میشه هزاران بار سوژه تصادف بود؟

اما درمورد بحث آشنایی با خداوند از کودکی تا حدودی موافقم. به نظر میرسه دیدگاه افراطی یا همون خشک مقدسی بلایی مشابه زهرا سر ملت ها و افراد میاره.
معدود افرادی هستن که بدون حب و بغض وقایع رو تحلیل میکنن و به کنه حقیقت میرسن و آرزوی من اینه که ما و کل مردم این جوری باشیم. چرا که با تمام وجود دیدم هرگونه حب و بغض در زمینه حقیقت باعث انحراف شدیدی شده که نتیجش انحطاط و درد هست.
بله میشه در هر دو صورت زندگی رو با خدا و بی خدا ادامه داد با این حال وجود بعضی پارامتر ها میتونه کیفیت رو خیلی تحت تاثیر قرار بده.برای مثال کسی که ادعای بیخدایی داره ولی بسیار هوشمندانه زندگی میکنه تا خشک مذهبی که با تقلید و کوری زندگی خیلی ها رو به فنا میده.
در کل به هیچ عنوان نمیشه حکم کلی داد چون متغیر های بسیاری هست و متاسفانه به علت جنبه دینی شدید جامعه و تربیت ما امکان خطای استدلال هامون ما ورای تصوره.

محمد رها شنبه 24 دی 1401 ساعت 23:08 http://Ikhnatoon.blogfa.com

کم نیستند کودکان، دختران و زنانی که قربانی تجاوز میشوند و دم نمیزنند. واقعا درک نمیکنم که خدای عادلی وجود دارد و بین دو کفه ترازو خنده های شیطانی مرد تجاوزکار را می بیند یا ناله های تجاوز دیده را می شنود؟

در داستانی که نقل کردید زن مذکور در ذهنش خدایی را ساخته و پرداخته که روزگاری از راه می رسد و او را نجات میدهد. حالا شما بصورت کاملا اتفاقی او را یافتید و از اسرار زندگی سیاه وی آگاه شدید تصور نموده فرشته ای از سوی خدا هستید!
واقعا اینگونه نیست خدا او را رها نموده شاید از بدو تولدش که به بدبختی بزرگ شده و ناچارا تن به ازدواجی ناخواسته داده تا فرزندی از وی بوجود آید و پس از رهایی دوباره از دست مرد اول (پدر همان بچه) در دل جامعه به دستشویی که کثیف ترین جا برای زندگی است پناه آورد.
خواه ناخواه او یک مادر است و اکنون چه زنده باشد یا نباشد فرزندش یک قربانی شبیه اوست!!! فرزندی که نه سایه پدر داشته و نه محبت مادر دیده به کدامین گناه زنده است و بلاتکلیف در این دنیا پر از سیاهی زجر میکشد...

نتیجه اخلاقی: خدا حامی شرارت و شیطان تجاوزگر است. اگر نیست به من ثابت کنید چرا آن زن را این همه زجر داده و او را از داشتن یک زندگی خوب بی بهره ساخته است؟؟؟

بفرض محال که آن زن برحسب اتفاق زیر چتر حمایت یک انسان شریف قرار گرفته باشد، کاستیها و نداشته های خود و فرزندش را از که بازپس گیرد؟ آیا او میتواند بهترین سالهای عمرش را ارزشگذاری نموده و بگوید من از بدو تولد خوشبخت بودم و...

بله متاسفانه توی کشور ما عده زیادی قربانی چنین نامردی هایی میشن. با خودم فکر میکنم آیا این حد از بدبختی و سیه روزی توی کشور های دیگه هم پیدا میشه یا نه؟ جواب هر چه که باشه حقیقت اینه که وضع اخلاقی در کشور و فرهنگ ما به نقطه ی بحرانی رسیده.
اما واقعا مقصر کیه، خداوند؟ آیا خدای ایران و سوئیس فرق داره؟ آیا غیر از اینه که اگر مردم سوئیس و ایران رو جا به جا کنیم، دوباره ما اونجا رو خراب میکنیم و آنها ایران رو آباد؟ این اتفاقی نیست، جامعه رو خود ما ساختیم و به میراث میذاریم برای آیندگان. همونطور که خانواده زهرا چنین چیزی برای اون رقم زدن و او برای فرزندش و این دور باطل تا ابد ادامه پیدا میکنه تا روزی که خردمندی بر خودش چیره بشه و سرنوشت خودش و آیندگان رو تغییر بده.درمورد جامعه هم همینه. تا ابد این جوری میمونه مگر اینکه خود ما عالما عامدا تصمیم به تغییرش بگیریم و این رنج رو به دوش بکشیم.
اما در مورد خداوند:
استدلال شما چند ایراد داشت، که وجود این ایرادها نتیجه گیری رو مخدوش میکنه. برای نمونه شما به چند پیش فرص اثبات نشده تکیه کردین، یعنی اول باید درستی پیش فرض ها رو اثبات و بعد بهشون تکیه میکردین:
۱- خدایی وجود دارد
۲- این خدا هم آفریدگار است و هم پروردگار. یعنی فعالانه در امور هستی دخالت می‌کند.
۳- مسئولیت زندگی بندگان مستقیم با این خداست.اما ابدا به مظلومان رسیدگی نمی‌کند بلکه با ظالم همدست است در نتیجه:
۴- او خدایی شرور و حامی شرارت است.
۵- این خدا هیچ یاری به این شخص نرسانده.

و البته اشکال دیگر تعمیم کل به جز هست. آیا خداوند به کسی کمک نمیکنه؟ درست در همین پست نوشتم که همین خداوند به واسطه خراب شدن ناگهانی حالم منو نجات داد. عمق ماجرای نیت پلید همکارم رو توضیح ندادم اما در این بخش از داستان من درستکار به اون مرد که مقاصد کلاهبرداری داشت ریشخند میزنم که یک یاری عجیب منو از دام اون که با ظرافت چیده بود نجات داد واون هرگز هم نمیدونه از کجا رکب خورده.
حالا بیایید متهم ردیف اول یعنی خداوند رو کنار بگذاریم و فکر کنیم شاید متهمان دیگری هم باشن.با حذف گزینه اول، چه کسانی به جا میمونن؟ مردم،جامعه حکومت، نهادهای دینی، عرف و... چرا این متهم ها مورد بازخواست قرار نمیگیرن؟ به سود چه کسی هست که ما فکر کنیم خداوند مسئول همه چیزه؟
فکر کنم امویه این طرز فکر رو جا انداختن که تقصیر همه چیز پای خداست و ما باید کنار بیایم و هرگز تغییری در وضعیت موجود ندیم تا اون ها بتونن حکومت کنن. در حقیقت این افکار خود ماست که جهان رو تیره کرده و راه حل اون هم بسیار آسان.
ممنون برای این نظر
براتون آرزوی سلامتی و شادکامی دارم

شکیبا جمعه 9 دی 1401 ساعت 21:39 http://Zendegi2021.blogfa.com

آهان یادم رفت بگم درمورد اون جونور(نه مرد)پلید هم ،منم به شدت به مردها بدبینم ومرد گریز،تقصیرخودشون هم هست

بله این تصویر زشت رو خودشون ساختن
اما خوب ، حتما جوانمردانی هم وجود دارن، شاید ما ندیدیم!

شکیبا جمعه 9 دی 1401 ساعت 21:37 http://Zendegi2021.blogfa.com

در مورد نکته دوم حدس میزدم همینطور شده باشه ،اما اون خانم بیچاره ،مملکت که پکیده باشه همینه ،اون بالا اون قدرپول پارومیکنن که نمیدونن چه کارش کنن،این پایین ما دست وپا میزنیم توی نداری.
تنت سلامت وامیدوارم تعداد افراد خوش قلب مثل تو زیاد بشن

ممنون که به نکته دوم هم توجه کردی.طرف فکر میکرد چون من
دخترم راحت تر از بقیه میشه سرم کلاه گداشت،اما زهی خیال باطل حتی اگه خودمم میخواستم کلاه سرم بره ، خدا نمیذاشت
واقعا اون قدر درد هست ، که آدم میمونه به کدومشون رسیدگی کنه! به درد خودش یا دیگران...
ممنونم از دعای خوبت، شما هم سالم باشی و البته خوش قلب خود تو هستی..

سید محسن جمعه 2 دی 1401 ساعت 23:39 http://telon4blogfa.com

هر تجربه شکست، به معنای اجرا نشدن درست قانون هستی، است.

بله درسته
بیشتر فکر کردم درباره نظر قبلیتون.شاید منظور از دانایی ، دانستن سطحی، و معنی آگاهی به دل فهمیدن و دریافتن باشه.
بر این اساس قضاوت خودم اینه که تو مرحله دانایی و بند گیر کردم. اگه بخونید متوجه میشید کل بلاگم درباره همین آگاهی و رهایی هست..
اما در مورد این جمله، باید بگم بله همه شکست ها از ادراک اشتباه ما از جهان میاد.این توی زندگی من خیلی جاری بوده.من از سن کم متوجه ساز ناکوک جریان هستی خودم شدم و هرروز رو به امید کوک شدن این ساز گذروندم.خودم میدونم کجا اشتباه میکنم اما هنوز دلم راهی نشده...شده ها اما هنوز خیلی کار داره تا به اونجا برسه که باید و شاید.
ممنون بابت نظرتون و البته راهنماییتون
یک خط نوشتید یه طومار جواب دادم،این یعنی کارتون درسته
پاینده باشید

سید محسن شنبه 26 آذر 1401 ساعت 17:51

حاصل دانائی در بند ماندن است و حاصل آگاهی رهائی است

ممنون بابت این گفته نغز
ای کاش بیشتر توضیح بدین.
فرق آگاهی با دانایی در چیه؟
علاقه‌مندم بدونم

جان دو شنبه 26 آذر 1401 ساعت 11:49 https://johndoe.blogsky.com/

خیلی موارد هست که بقل دست ما رخ میده و من و شما بی اطلاعیم و حالا به خاطر وضع بد فعلی همه درگیر خودشون شدند و فرصت ندارن تا بقیه رو هم نگاه کنن و برسن.
و قوانین هم طوری چیدن که عملا زن و مرد و من و شما هیچ ارزشی نداریم، و چه اون خانم و چه امثال اون خانم که زیاد هم هستند، چه کسی اهمیت می ده؟
منم آرزومند و امیدوارم که همه چیز بهتر بشه

درسته حرفات جان دو...
اما این چه تراژدی غم انگیزیه که انسان مفت، انسانیت مفت تر...
از اون طرف شادی و خوبی و خوشبختی به بهای گزاف

لیمو شنبه 26 آذر 1401 ساعت 10:59 https://lemonn.blogsky.com/

سلام رهاجانم
پستت واقعا شبیه آب یخی بود که تو این سرما افتاده باشم داخلش. امیدوارم نجات پیدا کرده باشه، فقط همین.

سلام لیمو جونم
واقعا شرمنده ام که باعث ناراحتی شما دوستان شدم
این جور آدما صداشون به جایی نمیرسه گفتم لااقل من دردشون رو بازگو کنم.
منم امیدوارم که نجات پیدا کرده باشه،اما واقعا چقدر براش امید هست
بازم خدای همه ما بزرگه،شاید دری به روش باز شده باشه.

زینب شنبه 26 آذر 1401 ساعت 09:19 http://SARVEBOLANDEKHIAAL.BLOGFA.COM

ای بابا.. طفلی :(

واقعا طفلک سرنوشتش به کجا کشیده تا الان؟میگفت آرزو میکنه حداقل پسرش سرنوشت بهتری داشته باشه
زینب جان بلاگفا برام باز نمیشه. هروقت تونستم بهت سر میزنم

زینب جمعه 25 آذر 1401 ساعت 22:16 http://SARVEBOLANDEKHIAAL.BLOGFA.COM

توقع هر چیزی داشتم به جز اینکه اخرش اینطوری تموم بشه. اول فکر کردم مرده که اول باهاش جرف زدی قراره یه کاری کنه. بعد اون خانومه تو سرویس بهداشتی. بعد فکر کردم پیشنهادش برای گرفتن بچه ش بو داره. اخر سر دیدم نه کلا بجث همین ادم اخریه بوده

آره کمی داستان تو داستان بود.
اون آقا اولی تا جایی که تونست امراض روانیش رو به صورت اختلال ایجاد کردن تو کارها بعدا نشون داد.ولی خدا روشکر به هدف اصلیش که کلاهبرداری بود نرسید.
درمورد پیشنهاد گرفتن بچه که فقط بیچاره آرزوش رو گفت ،چون واقعا ممکن نبود.
اما اون مرد رذل داستان واقعا چطور زندگی میکنه؟چطور تو جامعه میچرخه و خودش رو انسان میدونه؟
کاش میشد کاری کرد اما من واقعا کاری ازم برنمی اومد

جان دو جمعه 25 آذر 1401 ساعت 21:42 https://johndoe.blogsky.com/

متاسفانه سیستم آموزشی به عنوان پایه و بعد قوانین حاکم و روند اعمال و مجریانش به شدت ناکارآمد هستن با کمترین خروجی مفید و به شکل عامدانه هم تصمیمی به رفع این مشکلات ندارند و تمرکز جای دیگه گذاشتند
یه قانون طلایی زندگی این هست که: از آدمی‌زاد هرکاری برمیاد ...

از همین ناکارآمدی و ادعای زیادشونه که لج همه دراومده! اگه نباشن همه چی قانونی تر از حالت جنگل طور الانه
اصلا میخوان که همین جوری باشه حتی بدتر بشه.واقعا چی به سر اون خانم یا امثال اون میاد؟ بیخ گوش ما، چه جنایاتی رخ داده و ما بیخبریم؟
آره همه چیز عامدانه است و این قصه تلخیه.
جان دو ای کاش همه چیز بهتر بشه، ای کاش هر کاری از ما ها بر نمی اومد...

خیلی هولناک بود.

بله هولناک بود
متأسفانه بلا های بزرگی توی زیر و بم این جامعه در کمین زن هاست. این ها همون دلایلی هستن که باعث شدن زنان دنبال بازگرفتن حقشون باشن...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد