امروز زخمی دهن باز کرده که سال ها فکر میکردم درمان شده، نمیدونستم که فقط آروم و بیصدا یاد گرفتم دردش رو به روی خودم نیارم. به جایی از زندگی رسیدم که احساس یکی بودن ندارم.نمیشه توضیحش داد.انگار منی نیست تا با من یکی باشه.
درد واقعیم، چیزی که هستی خودم رو به حراج گذاشتم تا فقط حسش نکنم،تا فقط نپذیرمش، درد دردناک ویرانی دلم هست...
برای هرکسی درون خودش مهم ترین پایگاه و تکیه گاهه، جاییه که از ما انسان و یا یه دیو شرور میسازه. جایی که ویرانیش ، خراب مون میکنه و آبادیش آباد مون.
چه بد اکثر دل ها ویرونن. بدتر از اون دلیه که زمانی آباد بود و حالا ویرونه و حتی قادر به نجات خودش هم نیست.درست مثل من ...
قدرت از جا برخاستن نداررم ،گیج و گنگم و دیگه هیچ چیز رو دلم تاثیر مثبت نمیذاره. خودمو آخرش پیدا میکنم ،نمیذارم این جوری بمونه.
خودتو به حراج گذاشتی یعنی چی؟
سلام
توی متن نوشتم: هستی خودمو به حراج گذاشتم. فکر کنم بهتره متن رو ویرایش کنم. منظورم اینه که زندگی نمیکنم.انگار نیستم خودمم نمیدونم کجام.هیچی برام مهم نیست.شاید بهتره بگم : زندگیم رو به حراج گذاشتم در حالی که خوب میدونم چقدر ارزشمنده.